معلم ایرانی

معلم ایرانی

دل نوشته های یک معلم زبان
معلم ایرانی

معلم ایرانی

دل نوشته های یک معلم زبان

چرا مطالعه نمیکنیم و چطوری مطالعه کنیم؟

 

چرا مطالعه نمیکنیم و چطوری مطالعه کنیم؟

00:00
00:00

جریان مال ۲۳ سال پیشه!

من ۱۰ سالم بود. تازه از پاکستان اومده بودیم. خونمون تو خیابون آذر بود.

خیابون آذر، یکی از قدیمی ترین خیابانوهای قم به حساب میاد.

قم چند تا خیابون قدیمی و اصیل داره، خیابون آذر، خیابون چهارمندون، خیابون باجک، خیابون امام، و ..

صبح موقع اذان باید بیدار میشدم. یعنی بیدارم میکردن. چون باید میرفتم تو صف شیر و شیر میگرفتم.

از این شیرای شیشه ای پگاه بود دونه ای ۵۰تومن و به هر نفر ۲ تا شیر میدادن فقط !

مردم صبح زود میومدن کنار مغازه هایی که سهمیه شیر صبحگاهی داشتن صف میبستن تا بتونن دو تا شیر بخرن و ببرن خونه.

فکر کنم ما وضعیت مالیمون ضعیف بود ، وگرنه میتونستیم هر موقع بخوایم بریم از علی آقا،‌ لبنیاتی سر کوچمون شیر آزاد بخریم.

آره وضعمون خوب نبود چون من تا سوم راهنمایی هر سال کیف سال پیش داداشمو بر میداشتم و عابد هم کیف سال پیش منو!

فکر کنم کلا تا سوم راهنمایی من ۱ دونه کیف برای خود خودم خریدم ، بقیش کیف داداش بزرگم بود .

 بگذریم، یه لحظه رفتم به اون سالها و هر وقت به اون سالها فکر میکنم کلی حرف میاد سر زبونم.

از صف شیر متنفر بودم. چون زیاد فارسیم خوب نبود و پوستم هم سیاه بود چند دفعه تو همون صف شیر بهم متلک گفته بودن.

یادمه یه بار حتی بعد از شیر گرفتن دو تا پسر  که فکر کنم دو سالی از من بزرگتر بودن شیشه هامو زدن زمین و یه دونه لگد هم به خودم زدن.

نمیدونم چرا ولی فکر کنم زیاد از پاکستانیها خوششون نمیومد!

از کوچه ی ما تا لبنیات علی آقا، حدود ۵ دقیقه پیاده راه.

الان علی آقا خیلی پیر شده ولی من هر وقت میرم قم ،‌ مامان بابا میدونن عاشق خامه های محلی هستم که علی آقا تو مغازه میفروشه و معمولا صبح های جمعه ای که قم باشم صبحانه مون از دو خوشمزه ی دوست داشتنی تشکیل میشه:

نون سنگک نونوایی شاه حمزه و خامه ی محلی علی آقا.

انتهای کوچه ی ما ،‌ یه حاج آقا زندگی میکرد که اون موقع برام خیلی مرموز بود!

قد بلند، چارشونه، یه عینک ته استکانی ،‌یه عبای قهوه ای و نعلین مشکی میپوشید همیشه.

ولی صبح زود که از ته کوچه میومد بره شیر بگیره، لباس ورزشی مشکی میپوشید ،‌روی لباس ورزشی یه عبا مینداخت و با کتونی  میومد .

اینکه یه حاج آقا با لباس ورزشی و عبا و کتونی بیاد بیرون برام خیلی عجیب و مرموز بود.

حاج آقا میومد تو صف می ایستاد و از زیر عبا یه کتاب میاورد بیرون و لای کتاب هم همیشه یه مداد نوکی زرد بود.

تا وانت نیسان مخصوص شیر بیاد معمولا نیم ساعت بعضی وقتها ۱ ساعت طول میکشید، من میشستم روی زمین و معمولا سرمو تکیه میدادم روی دیوار و میخوابیدم.

 ولی حاج آقا هیچ وقت نمی نشست و همون طور سر پا سرش تو کتاب بود و هر از گاهی با مدادد نوکیش داخل کتاب مینوشت.

من هیچ وقت اسم حاج آقا رو نپرسیدم، هیچ وقت هم نفهمیدم کی از کوچه ی ما رفت، کجا رفت و الان کجاست.

اما بهترین خاطره ی من تو صف شیر ،‌دیدن یه حاج آقایی بود که با لباس ورزشی و کتونی و عبا تو صف می ایستاد و کتاب میخوند.

هیچ وقت نفهمیدم چی میخوند و چی مینوشت ولی این خاطره تو ذهن من حک شده و من هر وقت در مورد کتاب خوندن فکر میکنم و یا میخوام جایی حرف بزنم و بنویسم، اول از همه یاد همین خاطره میفتم.

خیلی از دوستان پیام میدن که چطور من هفته ای ۱ کتاب میخونم ؟ چجوری اینقدر سریع میتونم یه کتاب ۲۵۰ صفحه ای رو تموم کنم ؟ روش تند خوانیم چیه؟

خوب راستش من اصلا تند خوانی نمیکنم! بالعکس من خیلی هم کند و با دقت میخونم.

ولی خوب از ۲۴ ساعت شبانه روزم فکر کنم روزی ۵ ساعت مطالعه میکنم.

چجوری؟

اینجوری.

 

۱. برای من کتاب خوندن و مطالعه تفریح و پوز دادن نیست:

یکی از مشکلاتی که متاسفانه امروزه در مورد کتاب خوندن بوجود اومده، کلاس و تفریح دونستن مطالعه است!

بله، خیلی ها مطالعه میکنن که خودی نشون بدن! یا مطالعه رو به چشم یه تفریح سالم نگاه میکنن و هر از گاهی هم تفریح میکنن.

ولی برای من مطالعه، یه امر واجبه،‌ مثل غذا خوردن، مثل خوابیدن.

۵۰۰۰ ساله که انسان یاد گرفته بنویسه و نوشته هاش رو نگه داره.

یعنی از ۵۰۰۰ سال پیش تقریبا هر کس هر حرفی برای گفتن داشته تبدیل شده به یه کتاب.

 

باور کنید ، امروز هر سوالی دارید، هر مشکلی دارید، هر پروژه ای دارید، هر بحرانی دارید، هر تفکری دارید، توی یه کتاب،‌یه جایی توسط یه کسی در موردش توضیح داده شده.

 

آمار نشون میده تا به امروز  ۱۲۹ میلیون و۹۹۰ هزار کتاب چاپ شده و هر سال بیش از ۵۰ هزار کتاب به این تعداد اضافه میشه.

 

این کتابها برای تفریح و یا پوز دادن نوشته نشدن، یک جهان اطلاعات در تمام حوزه های تو این  کتابها نوشته شده که ممکنه هر کدومش زندگی یه نفر رو به طور کامل تغییر بده.

 

برای من مطالعه ، یه امر واجب و حیاتی به حساب میاد.

 

اگر شما کتاب خوندن رو به چشم یه تفریح نگاه میکنید یا فکر میکنید چون تو جمع همکاران، فامیل ، دوست و آشنایان میخواید خودی نشون بدید مطالعه میکنید، خوب خیلی حرفی برای گفتن ندارم و براتون آرزوی موفقیت میکنم!

 

ولی اگه دنبال رشد هستید و میخواید تو زمینه هایی که علاقه مند هستید رشد کنید، مطالعه رو مثل غذا خوردن و خوابیدن بدونید.

به قول  Mason Cooley استاد دانشگاه و یکی از شاهکارهای خلاصه نویسی جهان:

 

Reading gives us someplace to go when we have to stay where we are.

وقتی جایی برای رفتن نداریم، مطالعه یه جا برای رفتن بهمون میده

 

۲. من همیشه برای مطالعه وقت پیدا میکنم:

خیلی ها تقصیر کتاب نخوندنشون رو میندازن گردن وقت!

میگن وقت نمیکنیم کتاب بخونیم.

کدوم یکی از شماها سرتون از بیل گیتس ، مارک زکربرگ، الون ماسک یا وارن بافت شلوغ تره؟

اصلا اینا رو بیخیال.

باز بر میگردم به همون نکته ی اول، برای غذا خوردن و خوابیدن وقت دارین؟

برای تلویزیون و فیلم نگاه کردن وقت دارین؟

برای رفتن به رستوران و کافی شاپ وقت دارین؟

برای دیدن مسابقه ی فوتبال یا والیبال وقت دارین؟

برای قرار با دوست پسر یا دوست دخترتون وقت دارین؟

برای کلاس نقاشی، کلاس ورزشی، کلاس موسیقی، کلاس زبان و … وقت دارین؟

خوب چرا برای مطالعه وقت ندارین؟

دلیلش مشخصه: چون مطالعه اولویت خاصی نداره.

چون مطالعه رو جدی نمیگیرم و حیاتی نمیدونیم.

بزارین بهتون بگم من چجوری وقت رو پیدا میکنم؟

من وقتی صبح زود بیدار میشم، کلی وقت برای مطالعه پیدا میکنم .

من وقتی آخر شب با وجود خستگی زیاد، دیرتر از امیر حسین و الهام میخوابم، برای خودم وقت پیدا میکنم.

میتونم بگیرم بخوابم، ولی ترجیح میدم چند جمله بیشتر یاد بگیرم.

وقتی میخوام با امیر حسین برم پارک، همراه وسایل بازی امیر حسین حتما کتابم رو هم میبرم.

معمولا امیر حسین اول یکم با من بازی میکنه و بعد که یه بچه تو پارک ببینه،‌منو ول میکنه و سریع با بچه ای که تو پارک میبینه دوست میشه و بازی میکنه،‌همونجا وقت رو پیدا میکنم و شده حتی ۱ صفحه بخونم ، از وقتی که پیدا کردم استفاده میکنم.

روزهای زوج که با ماشین میرم بیرون ، ترافیک تهران اذیتم نمیکنه.

چون توی ترافیک وقت رو پیدا میکنم.

سریع اپلیکشن اکونومیست رو روشن میکنم و کل مجله رو که با فرمت صوتی هم توی اپلیکیشن وجود داره گوش میدم.

هر چقدر ترافیک بیشتر، برای من بهتر!

روزای فرد که با آژانس میرم، راننده ی آژانس میدونه من عقب میشینم و سریع وقتم رو پیدا میکنم تا بتونم مطالعه کنم.

توی شرکت، همیشه هر از گاهی میشه وقت رو پیدا کرد و ازش استفاده کرد.

به جای اینکه به خبرهای تکراری دوستان و همکاران گوش بدم، سریع وقتم رو پیدا میکنم و شروع میکنم به مطالعه.

موقع چای خوردن ،‌ وقت رو پیدا میکنم و همزمان مطالعه میکنم.

موقعی که میرم مهمونی، یه کتاب الکترونیکی توی موبایلم همیشه آماده است.

به محض اینکه احساس میکنم همه سرشون به سریال جومونگ گرم شده و کاری با من و تربیت خونوادگیم ندارن، وقتم رو پیدا میکنم و مشغول میشم.

خلاصه بهتون بگم، اینقدر وقت کوتاه و بلند اینطرف اونطرف زندگیاتون افتاده که اگه همونا رو همت کنید و پیدا کنید و استفاده کنید روزی بیشتر از ۵ ساعت میتونید مطالعه کنید.

گول این حرفا رو هم نخورید که مطالعه باید پیوسته باشه.

نه اصلا. هدف اینه که مطالعه کنید نه اینکه حتما ۱ ساعت پشت هم مطالعه کنید.

هر کجا حتی ۱ دقیقه هم وقت کردید مطالعه کنید و ما بقیش رو بزارید برای وقت بعدی!

به قول  Neil Gaimen نویسنده ی بریتانیایی:

A book is a dream that you hold in your hand.

کتاب رویاییه که توی دستات میگیری.

 

۳. من بر اساس لیست کتابهام،‌ مطالعه میکنم:

خیلی ها از من میپرسن ،‌چه کتابی بخونیم؟

راستش جواب به این سوال برای من خیلی راحت نیست. چون من همه ی کتابها رو نمیشناسم. از طرفی نمیدونم شماها دنبال چی هستین.

فرق میکنه؟

بله.

من چون مطالعه و کتاب رو برای رشد تو حوزه های مورد علاقم میخونم ، میدونم دنبال چی بگردم .

برای همین خیلی وقته رمان نخوندم.

ولی ممکنه شما به شدت به خوندن رمان علاقه داشته باشید.

من تو حوزه های رشد فردی، مدیریت، روانشناسی، ارتباطات بین الملل، مدیتیشن، فلسفه و دین و فرهنگ مطالعه میکنم.

برای همین کتابهایی که مطالعه میکنم توی یکی از این حوزه هاست.

توی موبایلم یه لیستی از کتابهایی که پیدا میکنم ، یا بهم معرفی میکنن یا جایی خلاصه ای ازشون رو خوندم و یا اینکه افراد سرشناس این حوزه ها توصیه کردن رو سیو میکنم و بر اساس همین لیست کتاب میخرم و مطالعه میکنم.

البته سرعت اضافه شدن کتاب ها به این لیست از سرعت مطالعه ی من خیلی بیشتره و الان حدود ۸۰ تا کتاب تو لیستم هست که هنوز نخوندم . ولی دارم خوب پیش میرم و راضیم.

 

شما هم اول حوزه های مورد علاقتون رو مشخص کنید ( به شدت پیشنهاد میکنم توی این مورد از من پیروی نکنید چون حوزه هایی که من انتخاب کردم هم خیلی گسترده است و هم پیدا کردن وجه مشترک بینشون راحت نیست، سعی کنید حوزه های مورد علاقتون رو هر چه متمرکزتر و کمتر انتخاب کنید تا بتونید عمق بیشتری تو اون حوزه پیدا کنید) بعد برید دنبال کتابهایی که تو اون حوزه ها تخصصی تر مطلب دارن و بر اساس لیستی که دارید مطالعه کنید.

 

به قول ضرب المثل هندی:

We lose ourselves in books. We find ourselves there too

ما خودمون رو تو کتابها گم میکنیم، همونجایی که همیشه خودمون رو پیدا میکنیم.

 

۴. من ۱۰ ساله عضو هیچ کتابخونه ای نیستم:

بله ، درست خوندید. من ۱۰ ساله عضو هیچ کتابخونه ای نیستم.

راستش فلسفه ی کتابخونه رو تو دنیای امروز نمیفهمم.

چرا باید بریم کتابخونه؟

من فکر میکنم اکثر آدمها به جای کتابخونه در واقع دارن به یه دخمه میرن!

یه دخمه ای که همه رو بالاجبار ساکت نگه میدارن تا شما بتونی خودتو برای امتحان کنکور ، یا امتحان پایان ترم آماده کنی.

راستش کتابخونه های ما بیشتر شبیه اتاقهای بزرگ و ساکتیه که فقط موقع امتحان پر از دانشجوهایی میشه که دنبال گرفتن نمره هستن.

خوب من که نه امتحان دارم، نه دنبال نمره هستم، و نه دنبال جایی که آدمها رو به زور ساکت نگه دارن ، چرا باید برم کتابخونه؟!

 

چون کتاب میتونم امانت بگیرم؟

این دیگه از اون حرفاست.

یعنی اگه یه کتابی رو مثلا ۱ هفته ای خوندم و بعد تموم شد، برم پس بدم؟!!!

مگه عقلم کمه؟ مگه آدم کتابی که میخونه و تمومش میکنه و ازش چیز یاد گرفته رو پس میده؟!!

من هیچ وقت این کار رو نمیکنم.

اولا که من نمیتونم یه کتاب رو سالم تحویل بگیرم و سالم تحویل بدم.

چون من یه خودکار ۴ رنگ دارم (‌از همین قدیمیا که هر طرفش رو فشار میدی یه رنگ میاد بیرون) .

با رنگ سبز، زیر جمله هایی که به دلم میشینه خط میکشم.

با رنگ آبی کنار کتاب مطالبی که قبلا خوندم یا شنیدم و با این مطلب کتاب مرتبطه مینویسم.

با رنگ مشکی مطالبی که بر خلاف این مطلب شنیدم یا خوندم رو مینویسم که یادم باشه نظر مخالف این مطلب هم وجود داره.

و با رنگ قرمز هم نکاتی که به ذهن خودم میرسه رو یه جای کتاب مینویسم.

خوب اولا که هیچ کتابخونه ای حاضر نمیشه با این شرایط به من کتاب بده، تازه اگر هم حاضر باشه ، من هیچ وقت اون کتاب رو پس نمیدم.

اون کتاب با اون نوشته ها، جزیی از شخصیت در حال رشد منه و من شخصیت در حال رشدم رو به  هیچ کس نمیدم.

خوب هر کتابی احساس کنم در راستای اهداف منه و ارزش مطالعه رو داره میرم میخرم و میزارم تو کتابخونه ی خودم .

جالبه که بعضی ها علت کتاب نخوندن رو نداشتن پول میدونن!!!!

بخدا اکثر کتابهایی که به زبان فارسی تو ایران چاپ میشه از پول یه ساندویج ارزونتره!

من به شخصه چون  کتابهای انگلیسی رو بیشتر از کتابهای فارسی و اردو و هندی و عربی میخونم ، این کتابها رو از خارج از ایران تهیه میکنم و فروشگاه مورد علاقه ی منم Kinokuniya  توی دبی مال اماراته.

معمولا برای خرید های دیگه،‌ خیلی دنبال فروشگاه هایی میگردم که یه حراجی چیزی زده باشه تا یکم ارزونتر خرید کنم ولی هیچ وقت برای خرید کتاب دنبال تخفیف و ورژن ارزون نبودم.

شاید باورتون نشه، ۲ سال پیش ۵ شنبه صبح رفتم دبی، مستقیم رفتم دبی مال، سریع رفتم تو فروشگاه Kinokuniya تا عصر تو فروشگاه موندم ، ۴۳ تا کتاب خریدم ، از همونجا سوار تاکسی شدم اومدم فرودگاه و شب رسیدم خونه.

وقتی میگم کتاب و مطالعه برای من تفریح نیست ، کاملا صادقانه گفتم.

به قول Edward P.Morgan نویسنده و خبرنگار سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰ میلادی:

A book is the only place in which you can examine a fragile thought without breaking it.

کتاب تنها جاییه که میتونین یه فکر شکننده رو بدون شکستن امتحان کنید.

 منبع : سایت سفیر

نظرات 1 + ارسال نظر
اکبر چهارشنبه 11 بهمن 1396 ساعت 00:48

بله متاسفانه سزانه مطالعه در ایران بسیار پایینه و این باعث تاسفه

ممنون از نظرشما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.